فرو ریختن کاخ رویایی شاهنامه‌پژوهان ! به روایت ابراهیم بهزاد

فرو ریختن کاخ رویایی شاهنامه‌پژوهان ! به روایت ابراهیم بهزاد

 

ابراهیم بهزاد نویسنده کتاب «نگاهی نو به داستان رستم و اسفندیار» در گفت‌وگو با فرهیختگان، تفسیرهای افراطی از فردوسی را مورد انتقاد قرار داده است.

به گزارش ایسنا، مشروح این گفت‌وگو در پی می‌آید:

شما در کتاب «نگاهی نو به داستان رستم و اسفندیار» و همچنین در مصاحبه‌هایی که درباره کتاب جدیدتان «من گشتاسب را تبرئه می‌کنم» با شرق و اعتماد و کتاب هفته داشته‌اید، نویسندگان معاصر را به چالش کشیده‌اید. در سالروز شاهنامه و فردوسی چه حرفی برای مخاطبان‌تان دارید؟

ما شاهنامه را از پسِ تاریخ بازبینی می‌کنیم، آن‌هم به «وقت اکنون» و با نیم‌نگاهی به «تاخیر معنا». با اذعان به اینکه به قول دریدا شاید «هیچ دالی به مدلول خاصی» خاتمه نمی‌یابد ولی در بازی دال‌ها ناامید از بارقه‌ای نباید بود. در عالم «انتزاع» و «مجاز» گاه «جهان به اتفاق» می‌توان گرفت. لذا با اندک تغییری در زاویه ‌دید شاید بتوان گفت اولین کسی که شاهنامه را به درستی شناخت سلطان محمود غزنوی بود. اگرچه قضاوت سلطان محمود خالی از یک اغراق نیست - آنجا که لشکر خود را مملو از رستم می‌داند. با این وجود سلطان در اغراق‌ از شاعر کم می‌آورد چراکه رستم فردوسی بر قله‌ای ایستاده که صد سلطان محمود به گرد پایش هم نمی‌رسد و محمود درست به همین دلیل از فردوسی آزرده می‌شود، چراکه احساس می‌کند ذوق سرشار شاعر می‌توانست او را اَبرپادشاه هستی بنمایاند.

با این حساب فردوسی اولین کسی است که قدر شاهنامه را نمی‌شناسد، چه اگر تلقی درستی از دربار سلطان و شاهنامه داشت آن را به محمود تسلیم نمی‌کرد. و اما سلطان در قضاوتش ندانسته مرتکب یک اشتباه دیگر هم می‌شود، او در تشخیص ذوق و قدرت فردوسی اشتباه می‌کند. فردوسی نمی‌تواند از او یک رستم، کی‌خسرو یا جمشید بسازد، زیرا این اسطوره‌ها ساخته‌ ذهن شاعر نیستند، فردوسی در سرودن شاهنامه روایت‌های شفاهی و کتبی را دستمایه کار خود قرار داده است، روایاتی که در گذر سالیان بارها و بارها بازخوانی شده و در طول تاریخ در معرض فکر و ذوق و اندیشه و هنر افراد بسیاری قرار گرفته و صیقل‌خورده و پیراسته و آراسته و پخته شده‌اند و فردوسی در هنگام نظم شاهنامه آخرین قلم‌کاری‌ها را روی آنها انجام داده است. لذا فردوسی به تنهایی قادر به «خلق» شخصیت‌هایی همسنگ با پهلوانان و شاهان شاهنامه نیست کمااینکه در نظم قسمت تاریخی شاهنامه به اندازه قسمت‌های اسطوره‌ای موفق نبوده است.

اشتباه دیگر سلطان این است که نمی‌داند اگر فردوسی را تکریم کند بیشتر از تمام فتوحاتش نام خود را جاودانه ساخته ولی این اشتباه او قابل توجیه است چراکه او به عظمت قسمت اسطوره‌ای شاهنامه به درستی پی نبرده است. بدرفتاری سلطان محمود با فردوسی دستمایه بدوبیراه‌های ریز و درشت نویسندگان معاصر شده است، در صورتی که به عقیده من رفتار سلطان با فردوسی خیلی هم بیرون از قاعده عصر غزنوی نبوده و در این گیر و دار براساس قاعده غلط آن زمان فردوسی مستحق سرزنش بیشتری است.

در دربار سلاطین غزنوی شاعران، دبیران و مورخان بسیاری روزگار می‌گذرانند و پاداش و صله پس‌انداز می‌کنند، اینان و بلکه همه هنرمندانی که در التزام رکاب پادشاهان هستند، دانسته و می‌دانند که باید بیشترین قلم و هنر خود را مصروف مقصود شاهان بکنند تا به حداکثر پاداش و تحسین نائل آیند، اما اگر کسی خواسته باشد هنرش را تسلیم پادشاه نکند فقط تا زمانی که به دستگاه پادشاهی برنخورده است مجاز است برای دل دیوانه خویش شعر بگوید و هنرنمایی کند، پس اگر کسی تصمیم گرفت «گوهرین لفظ در دری» را «در پای خوکان» نریزد، نباید منتظر پاداش و صله هم باشد! اگر بنا به تصور نویسندگانی چون دکتر عبدالحسین زرین‌کوب فردوسی نخواسته است مانند دیگر شاعران مطرح هم‌عصرش ستایشگر سلاطین باشد و ترجیح داده پادشاه باغ و ملک و زمین پدری‌اش بوده و به غلامی و نوکری هیچ شاه و وزیری تن ندهد، نباید چشم‌انتظار مساعدت سلطان محمود هم باشد. درخصوص تقدیم شاهنامه به سلطان محمود اظهارنظرهای بسیاری شده است. هر کدام از نویسندگان سعی کرده‌اند کار فردوسی را توجیه کرده و سلطان محمود را محکوم کنند، به عقیده من تفاوتی نمی‌کند که فردوسی به چه‌ انگیزه‌ای شاهنامه را به سلطان محمود تسلیم و تقدیم کرده؛ خواه ‌انگیزه فردوسی پول و مال و منال باشد یا حفظ، صیانت و انتشار اثرش. آنچه از پس قرون پیداست نتیجه صریحی است که حتی ‌انگیزه فردی فردوسی نیز در آن تغییری نخواهد داد. فردوسی تنها زمانی می‌تواند منتظر کمک (مادی یا معنوی) محمود باشد که اثرش مورد رضایت سلطان قرار گیرد. وقتی فردوسی اهل مدح و ستایش سلطان نیست و سلطان هم به اسطوره و افسانه‌های محیرالعقول صله و مزد نمی‌دهد، فردوسی فقط در صورتی می‌تواند منتظر یاری سلطان باشد که اثر خود را متن تاریخی خارق‌العاده‌ای تصور کرده و امیدوار باشد همانند دبیران و مورخان دیگر مورد حمایت سلطان قرار گیرد. فردوسی با همین تلقی و تصور «تاریخ‌نویسی» که در حقیقت هم‌ انگیزه و محرک ابتدایی و حقیقی وی در سرودن شاهنامه بوده آن را به سلطان تقدیم می‌کند در حالی که در حقیقت او باید می‌دانست در تصمیم اولیه خود (منظوم کردن تاریخ) موفقیت چشمگیری نداشته و شاهنامه‌اش چیزی جز «ستایش از رستم» و دیگر پهلوانان و پادشاهان اساطیری نیست لذا از نگاه سلطان محمود (که خیلی هم دور از واقع نیست) شاهنامه تکرار و ادامه روندی معمول و رایج است زیرا که نوشتن تاریخ در عصر فردوسی کاملا رایج بوده کمااینکه ابوالفضل بیهقی نیز در همان عصر، تاریخ بیهقی را می‌نویسد و جالب اینکه پرداختن به این امر آنچنان مورد اقبال و توجه بوده که بیهقی نیز همانند فردوسی امیدوار است با این کار کاخ بلندی بسازد که از گزند روزگار محفوظ بماند.

با این تفاسیر، شما عقیده دارید فردوسی از دیگران تقلید کرده است؟

بله کاملا، ولی نباید به تقلید بار منفی بدهید. مقصود من این است که قبل از فردوسی این شیوه وجود داشته و همان‌طور که حافظ ابداع‌کننده غزل نیست و البته این موضوع چیزی از عظمت حافظ هم نمی‌کاهد، درباره کار بزرگ فردوسی هم باید دانست کتب تاریخی قبل از فردوسی و تا قرن‌ها بعد از وی نیز با اسطوره آغاز می‌شده که شاید روش درستی هم باشد؛ چراکه همیشه تاریخ ملل مختلف آغاز مستند و دقیقی نداشته و ندارد و لاجرم مقداری از اطلاعات تاریخی مسکوت می‌ماند و به حتم مقدار زیادی از این تاریخ‌های ابتدایی غیرمدون در دل اسطوره نهفته است. در این قسمت نیز فردوسی به تقلید از دیگران شاهنامه را با اسطوره آغاز می‌کند و با تاریخ ادامه می‌دهد. به این ترتیب آوردن اسطوره در ابتدای تاریخ به هیچ‌وجه ابتکار فردوسی نیست.

به نظم درآوردن شاهنامه مورد دیگری است که باز فردوسی از دیگران اقتباس کرده است. تاریخ‌نویسان برای ماندگاری اثر و مقبولیت کار خود از هرگونه ترفند و فن و هنری استفاده کرده‌اند. در این میان فردوسی تاریخ را به نظم درمی‌آورد ولی این کار نیز به هیچ‌وجه ابتکار او نیست، چون قبل از او دقیقی این کار را انجام داده و هزار بیت را به نظم درآورده است که با وجود بعضی کاستی‌ها به قدری موفق و قوی بوده که مورد توجه فردوسی نیز قرار گرفته و آن را در شاهنامه جای داده است. علاوه‌بر این تمام نویسندگان تواریخ مقدم بر او برای خلق اثرشان از منابع کتبی و شفاهی نهایت استفاده را برده‌اند. در این میان فردوسی نیز به اعتراف خود از روایات کتبی و شفاهی استفاده تام و تمام برده است. بنابراین فردوسی در خلق شاهنامه از تجربیات دیگران به نحو احسن استفاده کرده و در نوشتن تاریخ منظوم ایران (شاهنامه) بنا به شیوه دیگران از اسطوره آغاز می‌کند و بنا به روش «دقیقی» تاریخ خود را به نظم درمی‌آورد و مانند دیگران از انواع منابع استفاده درست و کاملی می‌برد، حتی در تعریف از کار خود نیز همانند «بیهقی» آن را به کاخ بلندی تشبیه می‌کند که از گزند باد و باران در امان می‌ماند. بنابراین بیهقی و فردوسی با تکیه به «تاریخ‌نویسی‌شان» امید جاودانگی دارند.

به راستی این دو تاریخ‌نگار خوش‌ذوق تا چه اندازه در کارشان موفق بوده‌اند؟

به عقیده من بیهقی در وظیفه و قصد اصلی خود (تاریخ‌نویسی) موفقیت چندانی نداشته است. چیزی که باعث ماندگاری او شده نثر زیبا و منحصربه‌فردی است که در نوشتن از آن بهره برده است. به همین خاطر تاریخ بیهقی بیشتر از آنکه مورد توجه مورخان باشد سرمشق ادبا، شاعران و نویسندگان می‌شود لذا کاخ تاریخی بیهقی گزند می‌بیند ولی در کنارش قصری ادبی برپا می‌شود؛ قصری که از اول مقصود اصلی بیهقی نبوده است.

فردوسی نیز مانند بیهقی کاخ بلند تاریخی‌اش بی‌گزند نیست ولی به‌واسطه طبع ظریف و استفاده صحیح از زبان و اسطوره و حماسه قصر بلند بی‌بدیلی را صاحب می‌شود. به همین خاطر فردوسی هم، مانند بیهقی بیشتر از آنکه مورد توجه مورخان باشد سرمشق ادبا، شاعران و حماسه‌پژوهان قرار می‌گیرد.

به این ترتیب شما می‌خواهید به سمت واقع‌بینی بروید. آیا در این میان از ارزش کار فردوسی کاسته نمی‌شود؟

به عقیده من خروج از واقع‌بینی به ضرر فردوسی و فرهنگ و ادب است. برخورد شیفته‌وارانه نویسندگان با شاهنامه باعث شده همه چیز با فردوسی و در شاهنامه به اتمام برسد. مغلوبیت نگاه مطیع نویسندگان معاصر، شاهنامه را در فضایی قرار داده که از اتمسفر خیال آدمی خارج است. در این فضای معلق غیرملموس کار نویسندگان تنها تعریف و تبلیغ شاهنامه است و باب تفسیر و تفکر و نکته‌سنجی‌های بدیع بسته شده تا جایی که گاه احساس می‌شود نویسندگان به صورت مبلغان شاهنامه درآمده‌اند.

در اغلب کتاب‌های نویسندگان معاصر، فقط شاهنامه تبلیغ شده بی‌آنکه وارد چون و چرایی اثر شوند. در حالی که همانطور که ما اجازه پیدا کنیم به شاهنامه نزدیک بشویم، باید بفهمیم شاهنامه اثری است بشری با امکانات ریز و درشت انسانی و ضعف‌ها و قوت‌های زمینی. قدرت مانور شاهنامه در برداشت‌های انسانی و زمینی‌اش پیدا و مشخص‌تر است. اما اگر شاهنامه را به قول دکتر ذبیح‌الله صفا «قرآن عجم» فرض کنیم، بر تمام ضعف‌های آن قلم سانسور کشیده‌ایم و قوت‌های آن را نیز از دسترس بشر خارج کرده‌ایم. در صورتی که امکان ضعف و خطا و خلاف از فردوسی در او «بشریتی» را به اثبات می‌رساند که به سود اوست، زیرا خوانندگان در این صورت همجنس شاعرند و تنها در این عالم هم‌وزنی است که وزن گران شاعر هم‌کیش و مسلک ما مشخص می‌شود. حال آنکه نویسندگان تبلیغ‌پیشه، ندانسته تن به شیفتگی داده بلکه به آن افتخار نیز می‌کنند و بی‌هیچ دلیل و فایده مشخصی فردوسی را از حریم کره خاکی خارج کرده و از دسترس بشر بیرون می‌برند، دکتر میرجلال‌الدین کزازی درخصوص رفتار سلطان با فردوسی چنین می‌گوید: «بیهوده نیست که ایرانیان، شیفتگان فردوسی و ستایندگان وی، او را تا به قلمرو مه‌آلوده و پرشگفت افسانه‌ها فرا برده‌اند و از او سخنوری اسطوره‌ای ساخته‌اند... رویارویی فردوسی با محمود رخدادی است که نمادینه شده است. فریدونی است که در برابر دهاک (ضحاک) ایستاده است یا کی‌خسرویی است که با افراسیاب درآویخته است. رویارویی فردوسی، چونان شاعر ایران با خودکامه‌ای چون محمود، داستانی کهن است که دوباره می‌شود: آویزش نمادین نیکی است با بدی.»

وقتی محققان و نویسندگان ما به اعتراف خود «شیفتگان فردوسی» هستند و او را تا قلمرو مه‌آلود و پرشگفت افسانه‌ها بالا برده‌اند نباید منتظر تحقیق و پژوهش و تفسیری قوی و امروزین بود. اینان فردوسی را به لایتناهی آسمان فراری داده‌اند و بعد از دور به مدح و ستایش و تبلیغ کورکورانه او می‌پردازند. برای فرار از این جو تصنعی غیرسالم بی‌نتیجه چاره‌ای جز درهم ریختن کاخ رویایی نویسندگان معاصر باقی نمانده است. برای سلامت و حیات و بالندگی شاهنامه هم که شده باید فردوسی را به زمین آورد. انجام این کار حتی به قیمت تهمت کج‌فهمی و بدذوقی به فردوسی بازهم ضروری است؛ چه تنها در این صورت است که اتفاق ساده تقدیم شاهنامه به سلطان محمود و رفتار سلطان با شاعر به جنگ فریدون با ضحاک یا کی‌خسرو با افراسیاب تشبیه نمی‌شود و نویسنده به خود اجازه نمی‌دهد این اتفاق ساده قابل توجیه را به جنگ نمادین نیکی و بدی ارتباط دهد. نزول فردوسی از کاخ کذایی مبلغین معاصر به سود او و شاهنامه است ولی رفتار و نوشتار این نویسندگان باعث شده است ورود به حقایق شاهنامه با احتیاط انجام شود و قضیه سلطان و فردوسی امکان خوبی برای ورود به این حوزه ممنوعه بود، به اختصاری که گویای همه جوانب قضیه نیست.

در پایان اگر ممکن است به اختصار به یک مورد خاص که نویسندگان معاصر از آن غافل بوده‌اند، اشاره کنید.

تقدیر یکی از بن‌مایه‌های اصلی شاهنامه و حماسه است. مقایسه نگاه مترقی نویسندگانی مانند «فاکنر» و «مالرو» با نویسندگان داخلی خالی از فایده نیست. اگرچه نویسندگان معاصر، به پیروی از خاورشناسان همواره به ایجاز یا حتی به اجمال از تقدیر سخن رانده‌اند ولی در عمل هرگاه خواسته‌اند داستانی را به تفسیر درآورند، بی‌توجه به منقولات خود، با شم پلیسی و کارآگاهی به قضاوت پرداخته و همواره به دنبال کسی گشته‌اند تا تقصیر را به گردنش بیندازند. به‌خصوص که در عصر چاپ و نشر و تحصیلات آکادمیک، بازار نقل و نقد قهوه‌خانه‌ای سوت و کور می‌شود و به این ترتیب، باب برخی برداشت‌های متفاوت نیز که گاه ممکن بود نقالی از سر ذوق و متاثر از دم زنده و گرم مخاطب انجام دهد نیز از بین می‌رود و این‌گونه است که آثار این نویسندگان که تازه به دوران جدید ادبی وارد شده‌اند و منویات‌شان به شکل مجلد و در سطحی وسیع به چاپ می‌رسد به طرز عجیبی از منطق نقل و گفت‌و‌شنیدهای قهوه‌خانه‌ای متاثر است، بی‌آنکه ناقل تنوع و گرمی نقالان سابق باشند.

حال آنکه منتقد و مفسر ادبی باید نگاه مخاطب عام را متوجه عمق متن کند؛ من با آوردن قسمتی از مقدمه «آندره مالرو» بر رمان«حریم» اثر «ویلیام فاکنر»، سعی دارم قسمتی از عمق مفاهیم اصیل بشری را که در آثار حماسی و اساطیری وجود داشته و تا به امروز نیز ادامه داشته است به نمایش بگذارم. در این نمایش ابتدایی، سطح شاهنامه‌پژوهان ایرانی نیز برملا خواهد شد زیرا در این مقدمه، مارلو سعی دارد دغدغه‌های اصیل و قدیم بشر را از دل یک رمان پلیسی بیرون بکشد چراکه به عقیده او در صورت نبودن یا ندیدن این مفاهیم اصیل و کلیدی، رمان«حریم» قابل اعتنا نیست. در مقابل، شاهنامه‌پژوهان، نادانسته شاهنامه را از حضور و وجود این مفاهیم اصیل خالی کرده و داستان‌های شاهنامه را تا مرز یک حادثه جنایی و پلیسی پیش پا افتاده تقلیل داده‌اند. مالرو می‌نویسد:«حریم رمانی است با فضای پلیسی و بدون پلیس. بی‌گمان اگر جوهر رمان پلیسی را در طرح و در جست‌وجوی جانی ببینیم، به خطا رفته‌ایم. طرحی که محدود به خود است، چیزی خواهد شد در ردیف بازی شطرنج و از لحاظ هنری صفر.»

مالرو از ما می‌خواهد که از لایه‌های رویین و سطحی رمان عبور کرده و حاکمیت سرنوشت و تقدیر را که در عمق رمان جاری است ببینیم. مالرو به اختصار و زیبایی ما را به عمق رمان می‌کشاند و می‌پرسد: «فاکنر در اینجا چه چیزی را افزایش می‌دهد؟ جهانی نابرابر، توانمند، بی‌نهایت شخصی و گاهی نه عاری از رکاکت. جهانی که در آن انسان نیست مگر به صورتی لگد‌مال شده. به‌رغم تک‌گفتارهای درونی کتاب‌های نخستینش، در اینجا نه انسان فاکنر وجود دارد و نه ارزشی و نه حتی روانشناسی‌ای، بلکه در پس‌پشت همه این موجودات بی‌اعتنا و شبیه به هم، «سرنوشت» قد برافراشته‌ای هست. یگانه، مثل مرگ پشت تالار درمان‌ناپذیرها. با نزدیک شدن به شخصیت‌هایش وسوسه سنگینی گسترده می‌شود که هیچ یک از آنها نمی‌توانند از آن بکاهند، وسوسه‌ای که در پشت سرشان همیشه حاضر است و به جای آنکه فرا بخوانندش، آنها را فرامی‌خواند.» وی در ادامه می‌نویسد: «دنیایی از این دست از دیرباز ماده خام افسانه‌ها بوده است.» مالرو در ادامه به «پا گرفتن نیرویی ناشنوا و گاه حماسی» در فاکنر اشاره می‌کند و مقاله‌اش را با این جمله به پایان می‌برد: «حریم، دخالت تراژدی یونانی است در رمان پلیسی.»

نویسندگان معاصر برخلاف آندره مالرو، نه‌تنها در تفسیر داستان‌های پلیسی و غیرپلیسی جدید به دنبال اثبات مفاهیم اصیل و گاه حماسی قدیم و ریشه‌دار نیستند بلکه داستان‌های شاهنامه را نیز پلیسی و جنایی فرض کرده و فقط در«جست‌وجوی جانی» بوده و از «لایه رویین و سطحی» داستان عبور نکرده و به این ترتیب داستان را از لحاظ هنری به «صفر» می‌کشانند. به این ترتیب این نویسندگان، درونمایه اصلی داستان را فراموش کرده و از «سرنوشت قد برافراشته‌ای» که چشمان تیز مالرو آن را حتی در داستانی پلیسی نیز می‌بیند، غافل می‌مانند. یکی از دلایل سطحی‌نگری این نویسندگان، غفلت از پیشینه رازآلود این داستان‌ها و بی‌توجهی به منابع شاهنامه و سهم فردوسی در سرودن این شاهکار است. درحالی که آنچه ما را به دریافت صحیح مقصودی این‌گونه از داستان‌های شاهنامه راهنمایی می‌کند، مشخص کردن نقش و سهم فردوسی در خلق این حماسه ماندگار است. اگرچه سخن گفتن از سهم فردوسی در اثری که شش‌دانگ کاملش به نام او ثبت شده، بحثی چالش‌برانگیز و دردسرآفرین است ولی به خاطر دریافت صحیح معنای داستان‌های شاهنامه، چاره‌ای جز درافتادن با دیدگاه سنتی و معروف و آشنایی که یکه و مغرور بر حماسه و داستان‌های اساطیری سایه افکنده است، نیست. مخاطب امروزین نباید تنها به صدای فردوسی قناعت کند، چون از حلقوم شاهنامه صداهای متعددی به گوش می‌رسد که نشنیده گرفتن هرکدام منجر به محدودکردن معانی دیگری است که در دل داستان‌های شاهنامه نهفته است.